راستش هیچ چیز به اندازهی این که همهی زندگی ام را بریزم توی چمدانی و تمام گوشههای دنج جهان را بگردم ، خوشحالم نمیکند !
دلم میخواهد بدانم ؛ زبانِ برگها در همه جای دنیا یکی ست ؟
ستارهها همه جا یک جور میدرخشند ، آفتاب ، با همین صمیمیت میتابد ؟!
و خدا همه جا به همین اندازه مهربان است ؟!
دوست دارم نبض زمین را بگیرم و گوشه گوشهی جهان را نفس بکشم ،
دوست دارم همیشه در سفر باشم ...
که هیچ چیز به اندازهی اکتشافات تازه و سفرهای طولانی ، خوشحالم نمیکند ...
سفر ، نوعی نقض قانون ثبات و تسلیم است ،
نوعی شکست دادنِ مشکلات ، دردها ، عادتها و وابستگیها
به عقیدهی من ؛ جهانگردها ، خوشبخت ترین آدمهای زمین اند ،
غصههایی که نباید را نمیخورند ، دردهایی که نباید را نمیکشند و قبل از اینکه رنجی به سراغشان بیاید کوله بارشان را میبندند و میروند ...
جهانگردها معنای درستِ زندگی را فهمیده اند
و شاید رنجِ آدمیاز همین سکون و "یک جا ماندن" باشد ..
❤️❤️